از جلو نظام

پسرک از ما امضای رضایت برای رفتن به میدان تیر را می‌گیرد، توی رضایت‌نامه نوشته در صورت غیبت هشت نمره از درس آمادگی دفاعی دانش‌آموز کم می‌شود. بچه‌ها را به مدرسه شاهد می‌برند.

می‌پرسم: خوب چطور بود؟

می‌گوید: مثل این‌که توی یک مدرسه نظامی باشی ( انگار سال‌ها تجربه حضور در مدرسه نظامی را دارد؟)

می‌پرسم: چی باز کردین؟ کلاشینکف؟ شلیک هم کردین؟ ژ3...

می‌گوید: ماااماااان...

می‌گوید: خب امون بده جواب بدم... کلاشینکف ...

می‌گوید: فکر می‌کنم اگه نسل ما رو ببرن جنگ؟

ما می‌خندیم.

نسل ِعزیزنازی ِنازنین...

...

...

سال‌ها پیش همین موقع‌ها در جایی که یادم نیست مدرسه بود، سپاه بود و ... ما را برای آمادگی دفاعی بردند. کلاشینکف باز کردیم و بستیم و سینه‌خیز رفتیم و من گفته بودم: من سال‌هاست بلدم سینه‌خیز برم... من بچه که بودم ادای پارتیزان‌ها را در می‌آوردم و ... فکر می‌کنم آیا هنوز هم سینه‌خیز نمی‌رویم؟

وگرنه کسی که سرافراز گام بردارد که وضعش این نیست؟

 

بقیه زندگی

از روزی که دیگر ننوشتم چند اتفاق افتاده؟ وحشتناک است مرگ چند هنرمند و قتل این همه انسان... و ...   و ... این همه مناسبت ...

بی هیچ مناسبتی، امروز توی یکی از باجه‌های بانک ملی این شهر قشنگ من، کارمند بانک و یک دختر جوان به بی‌حافظگی مسری خودمان و همه مردم شهر می‌خندیدیم شاید در حالی که باید گریه کنیم و شاید در حالی که باید به هم بگوییم این خنده‌ها همه از درد است و دردهای ما یکی دو تا نیست و یادمان رفت به هم تبریک بگوییم برای این‌که اصغر فرهادی دوباره اسکار گرفت...

باد سرد و آفتاب، برف و باران. کلمات ِسخت متون مهندسی و ... و ... من، شب، روز... باید یک روز بنشینم روبه رویت و همه چیز را دوباره از ابتدا برایت تعریف کنم. سعی کنم گنجشکک نباشم. سعی کنم پیوسته و قشنگ حرف بزنم. سخنورانه و مسخت کنم. و تو چشم‌هایت را نبندی و به خواب نروی و نگاه کنی و سر تکان بدهی و بگویی: خب بقیه‌ش؟

و ...