سیب ترش

دنیای عجیبی‌ است دنیای نوشتن…آن‌قدر عجیب که فرشته نوبخت در مهندسی رمان جدیدش، بخش دوم از داستانش را «نوشتن» نام نهاده است. اما چرا فکر می‌کنم، که این رمان یک رمان حساب‌شده است؟ شاید به این دلیل که در آن اعداد و اجزای هندسی نقش مهمی بازی می‌کنند. رمان دو بخش دارد که در صد و هفتاد و پنج صفحه به پایان رسیده است و در بخش اول به پنج بخش زمانی و هجده نامه محدود است. در بخش دوم یعنی نوشتن هفت قسمت بدون عدد داریم. سی قسمت جدا در کتاب کنار هم هستند تا قصه‌ی راوی، سختی‌ها، احساسات و اتفاقاتِ داستانی او را رقم بزنند. اگر ۱۷۵ را تقسیم بر سی کنیم به یک ۵ (تعداد زمان‌بندی بخش اول) با هشت‌دهم دوره‌ی گردش می‌رسیم که نشان از تسلسل و ناتمامیِ عناصر محدود به زندگی انسانی دارد. چه کسی می‌تواند ادعا کند تاریخ جز تکرار مکررات اعداد و زندگی خالی از روابط انسانی به شکل دایره، مثلث و مربع و … نبوده است؟

 

این مطلب در شماره ۲۱ ماهنامه تجربه منتشر شده است.

و هم چنین این جا

 

ادامه نوشته

بانو

بانو کنار پنجره ایستاد...

باد می‌وزید...

شب ...

وهوهوی باد سرد که پرده‌ها را دور سر بانو به پرواز درآورده بود...

بانو شالش را محکم‎تر دور شانه‌ها بست...

باد سردتر نواخت و گونه‌های تب‌دارش

تن داد به باد...

باد که نواختشان ...

بانو ماند و آینه و گونه‌های سرخ

که سیلی باد را می شناختند...

بانو، پنجره را نبست...

نشست و

مدادش را روی کاغذ سپید بی‌خط نشانه رفت...

و نوشت و

نوشت و

نوشت...

 

به فرشته نوبخت  عزیز و متانتش

سیب ترش

نه برف می‌بارید و نه طوفان به پا بود، اما شب بود و مه شهر را فراگرفته بود. من بودم، سرگیجه و سردرد و کمی تب، که گاه تک سرفه‌ای، یادگار سرماخوردگیِ ماه قبل، چاشنی‌اش می‌شد. خواب هم از من گریخته بود و من هر از گاهی که سر از روی کتاب بلند می‎کردم بو می‌کشیدم و باورم نمی‌شد فضای اتاق این همه پر از بوی برف و سیگار باشد...

ادامه نوشته